کد مطلب:314469 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:187

این دارو از داروهای معمولی نیست
در روز شنبه هفتم ذی حجه، برابر 13 اسفند ماه روز شهادت حضرت امام محمدباقر علیه السلام نگارنده در تهران با جناب آقای سید فائق ناصری ملاقاتی داشتم، ایشان راجع به كرامت حضرت قمر بنی هاشم ابوالفضل العباس علیه السلام نسبت به فرزندشان چنین نقل كردند:

در سال 1372 شمسی فرزندم سید علی ناصری به بیماری آنسفالیت مبتلا شد. این مرضی است كه هر كس به آن مبتلا شود چاره ی برگشت ندارد. مجموعه تیم پزشكی بیمارستان پارس جوابش گفتند و همگی به اتفاق گفتند زنده ماندنش ممكن نیست. بعد از یك ماه كه در حالت كما و تشنج بود یك روز مادرم علویه حشمت السادات هاشمی شیرازی «ره» به من گفت: بروید منزل همسر آیت الله امینی صاحب (الغدیر) و تربت [1] آقا سیدالشهدا را با آب فرات كه هزاران دعا به وسیله ی مرحوم علامه امینی (ره) و آیت الله العظمی حاج سید ابوالقاسم خوئی (ره) به این آب خوانده شده است بگیرید.

من به منزل آقا مراجعه كردم، همسر مرحوم علامه امینی آن تربت و آب را به حقیر دادند. و خانم فرمودند كه به اسم پنج تن آل عبا و تربت را مخلوط كرده و پنج قطره در دهان سید علی بریزید. وقتی به بیمارستان رفتم گفتند: كجا می روید.

گفتم: بالای سر فرزندم. گفت: برای چه؟ گفتم دارویش را به دست آورده ام. گفت: ما از شما دارو نخواسته ایم؟ بنده در جواب گفتم: این دارو، از داروهای معمولی نیست. ایشان بلافاصله به حقیر گفت: برو بالا با هر اعتقادی كه آمده ای در فرزندت پیاده كن. ما رفتیم كنار تخت آقا سید علی فرزندم دارو را به دهن فرزندم بریزم رئیس آی سی یو گفت: امكان ندارد شما این عمل را انجام بدهید. این مریض زیر



[ صفحه 417]



دستگاه و تحت نظر دكتر است. گفتم: می ریزم در سرمش گفت: این چه حرفی است، شما اراجیف می گویید.

با رئیس تیم پزشكی تماس گرفت. دكتر كه همان رئیس باشد اعلام كرد فرزند آقای ناصری كه رفتنی است، بگذارید هر كاری كه می خواهد با مریضش انجام بدهد. یكی از پرستارها دلش به حال ما سوخت و گفت:

آقای ناصری اجازه بدهید من گوشه ی لبش را از زیر دستگاه باز می كنم، شما دارو را بریزید، گفتم: یا علی وقتی كه قطره ی اول را ریختم و گفتم یا حمید بحق محمد یا علی بحق علی یا فاطر بحق فاطمه یا محسن بحق الحسن یا قدیم الاحسان بحق الحسین علیه السلام تا گفتم: یا فاطر بحق فاطمه، یكدفعه دیدم گریه پرستاران و مردم شروع شد.

قطره ی چهارم و پنجم را هم ریختم و رو كردم به قبله و گفتم: خدایا، یك عمر در خانه ات علی علی گفته ام، شما را به جان همسر و فرزندان علی علیه السلام این بچه را فلج نكن، اگر صلاحت هست چراغ خانه ام را روشن كن و به من برگردان.

تبی كه در درجه اش تشخیص داده نمی شد، تشنجی كه به این فرزندم امان نمی داد، پس از گذشت سه روز تماما قطع گردید. یك روز حالت تهوع به بیمار دست داد. این جا بود كه مریض را به بخش آوردند. آن شب اولش مادر عیالم كه مادربزرگ مادری آقا سیدعلی باشد. وقتی كه صبح ملاقاتش كردم، گفت: آقای ناصری بوی عطر را مشاهده كردید.

گفتم: چطور مگر؟ گفت: ساعت چهار صبح بود كه آقا قمر بنی هاشم ابوالفضل العباس علیه السلام آمدند داخل اتاق آقا سیدعلی و گفتند: چه كار دارید و چه می خواهید، این قدر داد می زنید؟ گفتم: آقا دردت به جانم و به سرم، پسرم همه چیزش را از دست داده است، بینایی و شنوایی مانند یك تكه گوشت شده و روی تخت افتاده است.

فرزندم را از زیر عبایتان رد كنید كه تا درد بلایش بریزد و شفا پیدا كند.

مثل یك بچه ی شش ماهه از زیر عبا ردش كرد و گذاشت روی تخت. از آن روز به



[ صفحه 418]



بعد دیگر سلامتی اش برگشت و رو به بهبودی گذاشت.

یك روز بینایی اش آمد، یك روز شنوایی اش آمد، و روز دیگر تكلمش آمد و پی در پی هر روز یك عضو بدنش خوب شد.

الحمدالله و المنه چیزی كه غیر ممكن بود به وسیله ی خمسه ی طیبه ی آل عبا و فرزند رشید با وفای علی بن ابی طالب حضرت قمر بنی هاشم علیهم السلام ممكن شد و برای همیشه همه ی ما را شاد كرد.

شایان ذكر است كه تمام مدارك و اسناد پزشكی مربوط به فرزندم سیدعلی را خواهرم با خودش به آمریكا برد، معاینه كردند، نظر دادند و گفتند: این تنها معجزه است.


[1] آقاي ناصري گفتند: تربت را ديدم كه مانند خوني كه تازه خشك شده باشد. ناگفته نماند اين تربت از خود قتلگاه حضرت ابا عبدالله الحسين عليه السلام بوده است.